صبح به خیر دنیا

                                 

 

 امروز ... سحر خیز شده ام ...

جهانی در خواب است ... و ....

دلِ من اما چه بیدار می تپد درونِ سینه ام ...

نمی دانم چه خوابی بود که می دیدیم ...

نمی دانم خوب بود یا که بد ...

کابوس شبانه بود .. یا که رویایی ...

اما .... هر چه بود .... بیدارم کرد ....

و بعد ... هجوم افکارم ... خواب را ربودند از دو چشم من ....

گویی ذهن من ... زودتر از خودم بیدار می شود هر روز ....

گاهی عجیب .. یک ذهنِ خالی .. می خواهد این دلم ....

اما نه .. خدایِ من .. باز هم ناشکر بودم .. مرا ببخش ...

با افکارت دست و پنجه نرم کنی ... بهتر است ...

تا اینکه با یک ذهنِ خالی سر کنی ...

من با افکارم .... می دانم که چه کار کنم ....

اما با یک ذهنِ خالی و بیحس ....

هیچ کاری نمی شه کرد ...

پس .......

امروزِ من سلام .........

سلام به هر چه که برای من و دلم ... کنار گذاشته ای ...

دانه دانه .. جدا خواهم کرد ... هر آنچه می خواهم ...

سلامتی مرا بس است .. سلامتی جسم و جان ...

آنقدر از آن به من و دلم بده ..

تا با دیگران هم بشود که قسمت بکنم ...

باقی ... از عشق گرفته تا لبخند ... خودشان می آیند ...

خدایا  ...

امروز من گنجشکهایت را بیدار کردم ...

کاش آنها هم لذت می بردند از نغمه های من ...

چون هر روز ..

نغمه هایشان ...

لبریز می کنند دل مرا از یک حسِ قشنگ ..

نظرات 1 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ب.ظ

پروردگارا!
به من آرامش ده
تا بپذیرم آنچه راکه نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده
تا تغییر دهم آنچه را که می توان تغییر دهم
بینش ده
تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن
مطابق میل من رفتار کنند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد